امانش گربه ی راه راه پوش



چقدر نوشتن طولانی سخت شده. بدون اینکه عکس مکش مرگ مایی اون بالا باشه یا نگران حرف و نظر دویست نفر از همکلاسیات باشی یا از این بترسی که یکی ریتوییت کنه فحشت بده و باندش بریزن سرت. چقدر سخته که طولانی تمرکز کنی و بنویسی و صدتا هم لایک پای پستت گالن گالن دوپامین ترشح نکنه توی مغزت. چقد سخت شده که حرف دلتو برای دل خودت بزنی دیگه، نه برای حس خوب دیده شدن و لایک و شوآف و اظهار فضل!

چقد خوبه از گفتن رویاهات نترسی چون کسی نمیشناسدت و هزارتا چشم روی کلمه کلمه هات نیست. چقد خوبه از ضعف هات بگی و مطمئن باشی قرار نیست با اطلاعات دروغین زندگی های بی نقص آدمهای بی نقص بمباران اطلاعاتی بشی. چقد خوبه از برنامه هات بگی و مطمئن باشی یه استاکر لحظه به لحظه دنبالت نمیکنه که اطلاعات بیشتر بگیره ازت.

چقد بلاگ خوبه و چقد سخته. چرا هی دوست دارم مطلب تموم شه و اون دکمه ی ارسال لعنتی رو بزنم وقتی میدونم لایک و کامنت و رایز دوپامینی در کار نیست؟! چقدر دوست دارم برای خودم بنویسم. برای آینده. برای حرف زدن با خود خود خودم. چقد دوست دارم بکنم از دنبای 280 کلمه ای ها و عکس دارها و اینفلوئنسرها و فست فودهای فکری و چشمی.

باید ادامه بدم چون میدونم هرچقد سخته، همونقد خوبه.

وبلاگ من، سلام!angel


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها